دو داستان آموزنده

ما کمتر از الاغ نیستیم
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ... الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...

مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،
اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! 
و ثابت کنیم که از یک الاغ کمتر نیستیم
*************************************************************************************
افزایش درآمد گدایی
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده.
 رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.
پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی “موشه” نگاه کن کی اومده به ما بازاریابی یاد بده؟! (: 
 
نظرات 4 + ارسال نظر
م.ش چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:25 ب.ظ

حالا کار ندارم ولی این الاقه هم خیلی باهوش بوده ها!!

جاسم پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

سر وبلاگ چه بلایی اومده ؟؟؟ چرا نویسنده ها نیستن ؟؟ چرا پستا نیستن ؟؟

جاسم جان برای وبلاگ یه مشکلی پیش اومد که بالاجبار حذفش کردیم و دوباره با همون آدرس راه اندازیش کردیم
حالا برات دعوتنامه مینویسم دوباره

jasem پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ب.ظ

thanks iman jan

ایمان شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ

یکم یاد بگیر خوب محمد جان....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد